بچه هامن شیش ساله عروسی کردم شهر دور بخاطر دوریه راه دوتا مراسم داشتیم درواقع یه حنابندون که مامانم گرفت تو شهرمون یه عروسی ک پدرشوهرم اینا گرفتن تو شهرشون مارسم داریم حنابندون داماد بگیره خانواده ی شوهرم گفتن نه ما نمیگیریم مامانم خودش با هزینه ی خودش جشن کرف گف پس کادوها برا من پدرشوهرم اینا هم تو عروسیمون هرچی کادو جمع شد گرفتن اونوقت امشب بحث سره یه مسعله ای شده بود خواهر شوهرم منو مثال زد ک الان اینم مامانش کادو های حنابندونشو برداشت گفتم مارسم داریم داماد حنابندون بگیره شما نگرفتین مامانمم پولارو گرف نمیدونم چرا نگفتم خانواده ی توهم کادوی عروسیو گرفتن خیلی ناراحتم بچه ها 😔