همکلاسی بودیم ۵سال پیش اومد خواستگاریم البته اول خونوادش مخالف بودن چون از هم دور بودیم به زور تونست راضیشون کنه وقتی اومدن مامانش هنوز منو ندیده بود صداشو شنیدم که به مادرم گفت دختر قحط نبوده که اینهمه راه رو اومدم. فقط بخاطر پسرم اومدم. اما وقتی منو دیدن و باهم صحبت کردیم مامانش بهش گفته بود آفرین به انتخابت. خلاصه اونا اصرار به عقد داشتن اما خونواده من چون از طرز حرف زدن مامانش ناراحت شده بودن و بیکار بود و سرباز بود و اول بهم گفته بود چون محل کارت شهر خودتونه منم میام شهر شما ولی توی جلسه خواستگاری فهمیدیم که میخاد منو ببره شهرشون و کارمو از دست میدادم. همه این ها باعث شد خونوادم مخالفت کنن