من میخواستم ازش بپرسم چخبره اونجا... دیدم اون دست شو انداخت جلو گفت تو ابرومو بردی منم سوار ماشین نشدم پیاده رفتم تو پارک نشستم دیدم شوهرم نیومد دنبالم زنگ زد میرم جایی کار دارم... منم زنگ زدم بیا پارک حرفامونو بزنیم
من نظرهارو فعلا نمیخونم تند تند مینویسم... بعدش زنگ زده واسه مامانم تا حالا این همه سال زندگی مشترک پیش نیومده زنگ بزنه واسه مامانم... بهش گفته که من ابروشو بردم وایسادم جلو ساختمون داخل ساختمونو نگا کردم بعد یه ساعت و نیم اومد دنبالم و طبق معمول شاکی بود تو نزاشتی به کارم برسم همه مسخرم کردن... مامانمم زنگ زد بهم حرف زد این کارا چیه... میدونین من گناهکار شدم
شبشم اومد ازم معذرت خواهی کرد.. احساسم میگه مقصره... هیچ چیزی کنار هم خوب در نمیاد... و همشم منو مقصر دونست.. یه جورای همه چیز و جمعش کرد... همش مطمعنم خیانت کرده.. مغزم درگیره بشدت
خودمم همین فکر و میکنم... مغزم داغون شده...بهش امروز صبح گفتم دیگه نمیزارم بری اون ساختمون کار... دیدم گفت یه لکه دیگه هست.. کاراش باهم جور در نمیاد.. معلومه ابروش رفت زنش مچشو گرفته... بعدم من خر دوباره بر نگشتم ببینم ماشینش اونجاس یا نه
یه‌مدت که گذشت زیر نظر بگیرش ،قضاوت عجولانه نکن ،خودتو عذاب نده ،تعقیبش کن یا برادر ی کسی روبفرست دنبالش ،اگر اونجا خیانت میکرد که آدرس دقیق بهت نمیداد
من اگه بودم یه کاری میکردم ولی به شما پیشنهاد نمیکنم اونکارو بکنی چون خودت بهتر میدونی چه خبره
شک مثل خوره جون ادمو میخوره خیلی بده،انشاالله که چیزینیس
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
