دیشب پسرم خیلی گریه کرد بهش شیر خشک دادم نخورد گریش قطع نشد چکش کردم پوشکش تمیز بود بغلش کردم و نوازش کردمش و بازم گریش قطع نشد اول فکر کردم درد داره هر کاری کردم نوازش بغل و بازی و آهنگ گریش قطع نمیشد همینطور که پسرم گریه میکرد خودمم یه گوشه نشستم از دستش گریه کردم
چند دقیقه بعدش شوهرم از سرکار اومد دید دوتامون داریم گریه میکنیم اومد گفت نیکو چرا داری گریه می کنی؟؟؟؟
گفتم آقا پسرتو ببین اصلا آروم نمیگیره پدرمو درآورده
شوهرم گفت اول باید یکی تو رو آروم کنه تو رو خدا گریه نکن بابک رو (پسرمون) یکاریش میکنیم
شوهرم اومد بغلش کرد و یه کم باهاش بازی کردیم با کلی بدبختی آروم شد و خوابید
بنظرتون چرا انقدر اذیت کرد
منو شوهرم با بدبختی آرومش کردیم