زنگ میزدی پلیس.
ایقد بدم میاد از این آدمای بیخیال.
رفتیم یه شب پارک،بعد من حامله بودم ماه حساسی هم بود.
رو چمن نشستم دیدم یه چیزی بغلم داره خودشو میمیاله بهم.
بعد نگا کردم یه وحشتناک بود.
من جیغ زدم صاحبش داشت میخندید.
پارک بان اومد همسرم میخواست زنگ بزنه پلیس.
اه یادش افتادم اعصابم خورد شد