دلتنگتم رفیق جان،درست عین خودت که دلتنگ بودی، هنوز باورم نمیشه،کاشکی برگردی اینجا جات خیلی خالیه برگرد تا همه اون قربونت برم ها و فدات بشم هایی که خیلی کنترل کردم تا بهت نگم رو جبران کنم برگرد داداشی برگرد فدات شم میدونی چقدر آب پرتقال گرفتم برات؟ برا یه سال تامینی برگرد داداش خوبم . داداشی چرا دوریت انقد سخته؟ چرا دارم کم میارم؟چرا اشکم بند نمیاد اخه ؟تو یه روزی برمیگردی میدونم ولی زود برگرد من گناه دارمااااا به کی بگم سلطان به کی بگم آقای دکتر؟ با کی شوخی کنم؟ برای کی حرص بخورم؟ هااان؟ کی بهم بگه اخ دختره ی خنگ هاااان؟ برگرد داداش جونم برگرد دیگه قول میدم نگم بچه ها گناه دارن اذیتشون نکن دیگه قول میدم به حرفت گوش بدم بیمعرفت دیروز بهت قول دادم که تلاشم رو بیشتر کنم خوب درس بخونم بهت قول دادم پای قولم هستم تو هم همون روز اول قول دادی که اگرم خواستی بری قبلش بهم بگی پس چرا یهو رفتی؟
با خودم میبرم یساعت دوچرخه بازی میکنه میایم،فضای کوچه ی ما بد نیست،ازین کوچه قدیمی هاس کلا ۸تا خونه توش داره که همه فامیل هستن هیچ ادم غریبه ای وارد نمیشه
من ک بچه ندارم اما خالم میذاره که پسر خالم بره بیرون زیادم نگران نیست
تو هم بذار بره به خدا افسرده میشن ولی مراقب باش
می دانی؟! یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است، و بچسبانی پشت شیشه افکارت. باید به خودت استراحت بدهی، دراز بکشی، دست هایت را زیر سرت بگذاری، به آسمان خیره شوی :) و بی خیال سوت بزنی. در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ذهنت صف کشیده اند،آن وقت با خودت بگویی بگذار منتظر بمانند....