جمله ی آخرو خوب اومدی😅😅😅مخصوصا قسمت داداش جون😁
من هم با خواهرش هم مادرش.خواهرش فکر میکرد یه دیو دوسر اومده پولهای نداشته ی داداششو به باد بده.مادرش هم فکر میکرد هوو اومده سرش😑هرروزمون توهین و دل شکستن اونا بود.همش تیکه.همش متلک.داد زدن و کم محلی و جواب سلام منو ندادن و این داستانها. دیگه دیدم شورشو دراوردن و منم دارم مریض میشم سفره ی دلمو جلوی شوهرم باز کردم.گفت ازت خواهش میکنم ارتباطتو باهاشون کم کن.من ناراحت نمیشم.
دیگه منم فاصله رو بیشترش کردم اوضاع خیلی بهتر شده.دیگه اوناهم انقد گیر دادن دیدن نه فایده نداره و من اهل هیجان نیستم و نمیشه دعوا راه بندازن و آدرنالین رو ببرن بالا دیگه بیخیال شدن😅😅