ببین منم شهرستان ک میرم خونه مادرشوهرم چون هیچ کار دیگ ایی نمیکنم ظرفا رو من میشورم بعد یکی دوروز بعد اینکه ما رفتیم یکی از خواهر شوهرام میاد خونه مامانش تا آخرین روزی ک ما هستیم میمونه محض رضای خدا ی بارم نمیره طرف بشوره من اوایل میرفتم میشستم بعد دیگ کلافه شدم نرفتم بشورم جمع ک کردیم اومدم نشستم تلوزیون دیدن بعد مادرش رفت آشپزخونه بهش گف بزار من بشورم حالا منکه ک میرم ی تعارف الکی نمیزنه منم تصمیم گرفتم ناهار رو شستم دیگ شامو نشورم