خیلی جالب بود بود برام فک میکردم بیمارستان شبا هم همه برقا روشنه و در رفت و آمد
ولی برعکسسسس شب که شد برقا اکقرا خاموش شدن تو سالن خیلی کم و بیش مهتابی روشن بود
ایستگاه پرستاریشم خلوت نهایت یک الی دو نفر بودن
همه ی آدما هم تو اتاقا😂
چشمتون روز بد نبینه آقا من همراه بودم😂خواهرم زایمان کرده بود بعد ساعت ۱۲ شب وقت این بود که پاشو راه بره😂 زیر پاشون باید یه چارپایه کوچیک بزارن که از تخت راحت بیاد پایین خلاصه😂هرچی گشتم نبود رفتم تو سالن دیدم تاریککک😂به پرستاره گفتم قضیه رو گفت برو اتاقای خالی رو بگرد از یکیش بردار
خانومی که شما باشی اینجور شد که من راه افتادم سمت اتاقا
داخلشون تاریکککک برق خاموش با وحشت میرفتم داخل 😂😂😂به زور کلید برقو پیدا میکردم یه نگاه کلی به اتاق بعد هم فرار😂😂😂خلاصه دو سه تا اتاقو نگا کردم 😂 ترس برمن غالب شد همش یه حسی میکردم یهو از اتاق یکی میاد بیرون 😂از زیر تخت دستشویی چیزی😂😂😂همینه میگن بچه هارو همراه نزاریدا😂(۲۰ سالمه😂)
خلاصه بدو بدو رفتم بیرون یهو جلوم یه زنه دراومد 😂 از این خدماتیا بود
دیگه من سالنو زود تند سریع دور زدم رفتم تو اتاق از تخت بغلی قرض گرفتیم چارپایه رو😂
😂😂😂😂حالا خوابیدیم چون تو بیمارستان شامو زود میدن من ساعت ۳ شب گشنم شد شدید😂😂😂آقا همه اتاق خواب من گشنه 😂😂😂پاشدم آهسته در کمدو باز کردم تو مشمبا با چراغ قوه گوشی دارم میگردم توشو ببینم چه خوراکی هس😂😂😂 چهار مغز بود برداشتم بخورم هی خرچ خرچ صدا تولید میشد😂😂😂
ولی در کل خیلی حال داد😂😂😂فرداشم هی میومدن بیرون میکردن من قایم میشدم نمیرفتم😂تا وقت ناهار شد ناهار خوردم 😂زدم بیرون