سلام
داستان اینجا شروع میشه که توی تاپیک قبلی هم گفتم یه جاری دارم که میونه ۸ برادرخواهر شوهرمو با زیرکی خراب کرده پای همشونو از خونه پدرشوهرم بریده و انقد پدر و مادرشوهرم قبولش دارن و دوسش دارن چون زیاد سر میزنه بهشون میگن این هرچی بگه راسته شماها دروغگویی و فلان جنگ میشه و دعوا و خلاصه پاشون بریده میشه
حالا هفته پیش اون جاریم طبقه بالای منه اومد گفت چسب و گاز استریل داری گفتم گاز نه ولی چسب دارم(عادت ندارم فضولی کنم برای چه کاری میخوایش) گفتم الان چسب میارم اوردم دادم بهش گفت نمیپرسی برای چی میخوام گفتم نمیدونم چیزی شده؟گفت نه مادر دستش به اندازه یه عدس با آب جوش ریخته سوخته در حد یه جوش بابام انقد رو خانومش حساسه به من گفته پاشو بیا حالا میخام من برم ببینم چطوره و اینا ولی هیچیش نیس گفتم باشه برو
حالا شوهرم خونه پدرشوهرم کار داشت رفته باهاش دعوا کردن مادرشوهرم گفته توام زن گرفتی هار شدی زنداداشت به زنت گفته دستم سوخته چرا بهم سر نزدید و غر غر غر
جاریم گفته من بهش گفتم وای وای چرا نیومده خوشش ازتون نمیاد؟؟