خالمينا چند روزه اومدن تهران خونمون شوهرشم خونه يكي از اقوامشونه كار داشت حالا امروز ناهار خالم و شوهرشو يكي از دوستاي تهرانيشون دعوت كردن ديشبم اينا باهم دعواشون ميشه حالا امروز خالم از صبح منتظره زنگه شوهرشه اونم كه خبري ازش نيس خالمم اعصابش خورده كه زشته اگه نريمو ازين حرفا ديگه طاقت نياورد زنگ زد به ميزبان با كلي عذر خواهي و خجالت كه من نميتونم بيام ميزبانم برگشت گفت مث اينكه شوهرش داره تنها ميره اونجا ... شما بودين چيكار ميكردين ؟؟؟