ببین اگر همسرت مرد خوبی هست و دوستت داره و مشکل خاصی نداره به چیزهای اعصاب خورد کن فکر نکن و به این فکر کن که از آخرش که باید ازدواج میکردی حالا چند سال زودتر این اتفاق افتاده شاید برات خیلی شوک بود ولی در حال حاضر شرایط خوبی داری
 من یه پسری رو دوست داشتم و خانواده ام قبول نکردن و همسرم تو همون زمان اومد خواستگاری و من اصلا نمی خواستم و مامانم همش با زبون گرم منو رام میکرد حالا بذار بیان ببینیم اصلا کی هستن اومدن خواستگاری من گفتم مامان نه نمی خوام باز گفت حالا بذار پسره تنها بیاد با هم حرف بزنیم اون شب استرس داشتی و خوب نفهمیدی خلاصه همش منو با زبون جلو می برو انگار خواب می دیدم و فکر میکردم به هم میخوره خلاصه ازدواج کردم و تا مدتها به فکر پسری بودم که دوستش داشتم ولی شوهرم بسیار بسیار بهتر از اون کسیه  که من میخواستم الان سالهاست ازدواج کردیم و سه تا بچه داریم اوایل سخت بود ولی من نذاشتم  کسی بفهمه درون من چی می گذره همیشه میگم خدا رو شکر خدا خودش برای من بهترین گزینه رو آورد و هر کس ما رو می بینه می فهمه که چقدر خوشبختیم  و همدیگه رو دوست داریم
حالا که سرنوشت برای شما اینطوری رقم زده پس ناراحت نباش و از زندگی لذت ببر