ما سنتی ازدواج کردیم معرفی شدیم ولی قوم بودیم نه از نزدیک ولی میشناختیم دیشب فهمیدم شوهرم فقط یه زن میخاسته بی زبون و تمکینش باشه همین و هیچ حسی نداشته کلی بدی گفت به مامانش گفت زن واسم انتخاب کردی خیلی دلم شکست با حرفاش الان فرار کرد رفت سر کارش که ازم چند کیلومتر محل کارش دوره تازه دوران عقدیم مگه میشه خدایا با احساسات بازی کنن 😔😔
ما رسم نداریم تا حجله دخول انجام بدیم اونا عروسی نمیگیرن میگن انحام بدین طوری نیس من گیر افتادم اونم هی سر این نارحت میشه بعدش باد میکنه مادرش فهمیده بود دیشبم از عمد صداش بلند کرد که مادرش بیاد بگه ببین چه زنیه اینجوری نشونش بده اونم اینقدر گفت