ما سنتی ازدواج کردیم معرفی شدیم ولی قوم بودیم نه از نزدیک ولی میشناختیم دیشب فهمیدم شوهرم فقط یه زن میخاسته بی زبون و تمکینش باشه همین و هیچ حسی نداشته کلی بدی گفت به مامانش گفت زن واسم انتخاب کردی خیلی دلم شکست با حرفاش الان فرار کرد رفت سر کارش که ازم چند کیلومتر محل کارش دوره تازه دوران عقدیم مگه میشه خدایا با احساسات بازی کنن 😔😔
خودت را بیشتر درگیر نکن اگر به دل کسی نباشی نمیتون دریاب تورابه صلاح خودت را قانع کنی وتمامش کنی اجبار نمیشد کرد موقت چرا ولی آخرش به دلش نیستی ببخشید نمیخوام دل سردت کنم واقعیته
خودت را بیشتر درگیر نکن اگر به دل کسی نباشی نمیتون دریاب تورابه صلاح خودت را قانع کنی وتمامش کنی اجب ...
خدا خیر خانوادش ندن با آبروم اینجور بازی کردن حالا میگن طلاق توافقی تو چشام نگاه میکنن میگن گناه من چی بود من چه میدونستم اخلاقشان اینجوریه اولا اینجوری نبودن الان هی بدتر و بدتر شوهرم رفته پشت خانوادش با احساستم بازی کردن
تو هم کوتاه نیا زندگی وآسایششون را به هم بزن نامردا را
بلد نیستم اهل اینکارا بودم میومد منو بگیر به قول مادرش دختر بی زبون میخاستم یجور دستور میداد تمکین شوهرت باش هرچی گف بگو چشم نمیدونم چه بدی کردم اینجوری کردن میگن ما هرچی متلک گفتیم تو هیچی نگو گوش بده فقط خودم نفهمیدم چیشد گیر اینا افتادم 😔
خانوادت پس چی کمکت نمیکنند پس حالا میگند طلاق ،حق تمکین با شوهره
اونا بلاتکلیف ابرو دارن نمیخام به اونجا برسه میگن چرا اینجور شد زندگیت تو خودشونن مامانم آخر دق میکنه سر من 😔 من هنوز دخترم گفت تمکین نمیتونه کنه تو طلاق و مهریه بنظرم