بعد نماز صبح خواب دیدم که تو بیمارستانم و ۴ تا بچه دنیا اوردن که تو خواب خودم جنسیتشو نمیدونستم ولی حس میکردم ۴ تا پسره
بچهام به شدت خوشگل تپلی بودن
نکته جالبش برام این بود که بچهام همش میخندیدن
باباشون جای شیر بهشون سس داده
بود
منم دعواش میکردم که چرا الان مگه میتونه بچه غذا بخوره
مگه ۶ ماهشه
خلاصه داشتم ب زور اون غذایی که داده بود میگفتم بچم بیاره بالا
و اورد
و میگفتم بچه الان باید شیر مادر بخوره
ته دلممممم خیلی نگران ناراحت بودم که چطوری ۴ تا بچه بزرگ کنم
خدایا غلط کردم ولی با خودم میگفتم اگه میخوان بمیرن الان بشه تا بعد وابسته شدنم این اتفاق نیوفته تهههه دلمم میگفتم کاش ۲تاش بمیره ولی راضی نبودم
خیلی تو خواب سردرگم بودم