شیرین ترین لحظه ی دنیاست من سه روز بعد عقد یک امتحان خیلی مهم داشتم که نمرم خیلی بد شد منم زدم زیر گریه اخه خیلی تلاش کرده بودم بعد امتحان قرار بود با همسرم بریم بیرون ولی من اصلا حوصله نداشتم رفتم دم در دانشگاه دیدم همسرم دم در منتظره خیلی لحظهی قشنگی بود احساس میکردم یه پشت دارم بعد رفتم پیشش دید دارم گریه میکنم گفت چی شده گفتم امتحان خیلی بد شد خیلی بد بعد همونجا بقلم کرد گفت حالا گفتم چی شده این چیزا که اصلا مهم نیست مهم اینه ما باهمیم
شب بعد از عقدم بود خیلی همسرم ماخوذ به حیا است خودم زدم به پام پیچ خورده دارم می افتم امد بغلم کرد زورش نمیرسید محکم گرفته بود بعد از چند قدم فهمید چه پلوتیکی خورده گفت ای شیطون گفتم من خود نادر شیطونم صبح تا صبح سند میاره خودش ازاد میکنه میره سر کار
من قرار داشتم باهاش بازار تهران بعد از صیغه که کمی دیر کرد و گفت که مترو گیر داشته و اینا از پله ها که بالا اومد و منو دید اومد جلو گفتم چرا دیر شد و گفت این اتفاق افتاد و بعدم گفت ببوسمت بعدم گفت بزار بغلت کنم که بغلم کرد.اصلا شرم هم نداشتا.جلوی مادر پدر و خواهرم و برادرم هم بغلم می کرد.