شیرین ترین لحظه ی دنیاست من سه روز بعد عقد یک امتحان خیلی مهم داشتم که نمرم خیلی بد شد منم زدم زیر گریه اخه خیلی تلاش کرده بودم بعد امتحان قرار بود با همسرم بریم بیرون ولی من اصلا حوصله نداشتم رفتم دم در دانشگاه دیدم همسرم دم در منتظره خیلی لحظهی قشنگی بود احساس میکردم یه پشت دارم بعد رفتم پیشش دید دارم گریه میکنم گفت چی شده گفتم امتحان خیلی بد شد خیلی بد بعد همونجا بقلم کرد گفت حالا گفتم چی شده این چیزا که اصلا مهم نیست مهم اینه ما باهمیم