بچه ها گفتم دستمو گرفت گفت باشه باور کردم شب بریم خونه مامانم باهاش حرف بزنیم
البته بهش گفتم که به قران قسم چیزی نگفتم اون صدام کرد گفت که طاقت نداری ببینیم و....بع د همون چیزایی که به مادرش گفتم رو هم بازگو کردم قرانم اوردم دستمو گذاشتم روش بعد بهش گفتم میخوای بهش زنگ بزنم و بهش بگم تو پیشم نیستی و چرا اینارو به تو گفته؟بعد هم همونارو که بالا نوشتم بهم گفت