امشب شوهرم از مطب اومد خونه دیدم یه جعبه بزرگ شیرینی آورد و گذاشت یخچال
براش چایی آوردم خواستم از یخچال شیرینی بیارم که شوهرم گفت نه صبر کن شیرینی بعد از شام
براش چایی آوردم و شام خوردیم شوهرم رفت جعبه رو از یخچال آورد و باز کرد دیدم یه کیک تولده بعدش از توی کیفش شمع تولد درآورد و گذاشت روی کیک
دیدم از توی نایلونی که همراهش بود کادو درآورد و بهم داد گفت تولدت مبارک عزیزم
از خوشحالی بغض گلومو گرفت شوهرم اومد بغلم کنه دویدم تو اتاق خواب زدم زیر گریه هم از خوشحالی بود که شوهرم روز تولد منو با اینکه خودم یادم نبود فراموش نکرده و برام ارزش قائل بوده و یکی هم از ناراحتی که امسال یه دورهمی و جشن ساده با اعضای خانواده هامون کنار هم نداشتیم
شوهرم اومد تو اتاق بغلم کرد دستمو بوسید گفت چرا گریه میکنی
باهم رفتیم بیرون و شوهرم شمع روشن کرد و فوت کردم و کیک خوردیم بعدش کادو منو داد
قربونش برم کتاب مورد علاقمو واسم کادو خریده بود رمان ژان کريستف رومن رولان رو
واقعا خیلی خوشحال شدم نمیدونم چطور ازش تشکر کنم