میدونم طولانیه ولی خواستم یه جا بنویسم لطفا تا اخر بخونین نظرتونو بگین 
الان نزدیک ۴ ماهه براش زن گرفتیم سنتی رفتیم خواستگاری و داداشم و دختره رفتن تو اتاق حرفاشونو زدن داداشم همه شرایطشو برا دختره گفته درامدش کارش هر حرفی لازم بوده زده و به دختره گفته تو ام شرطی حرفی داری بگو بعد فکراتو کن جواب بده اونم گفته حرفی ندارم و قبول کرده گفته راضیه خانوادشم که از دختره راضی تر قبول کردنو تو عرض یه هفته عقد کردن ما ام یه جشن خودمونی گرفتیمو بردیم ارایشگاه و لباس تورو همه چی..
ما اینجا رسم داریم شب عقد دختر پسر پیش هم میخوابن و محدودیتی ندارن که بگیم تنها نباشن اتفاقا تنهاشون میذاریم که راحت باشن
شب عقدم داماد میره لباس عروسو از تن عروس درمیاره و لباس خواب تنش میکنه 
حالا قصه تازه ازینجا شروع میشه دختره از همون شب اول از داداشم فاصله گرفته اصلا نزدیکش نمیاد حتی دست داداشمو نمیگیره داداشم میگه شب عقد تا من داشتم مهمونارو بدرقه میکردم و برگشتم اتاق دیدم ارایششو پاک کرده لباسشم عوض کرده خوابیده زیر سه تا پتو اصلا انگار نه انگار من اونجام رفتم طرفش دستشو گرفتم گفته بهم دست نزن برو کنار خواستم بوسش کنم گفته نمیخوام برو کنار
گفت اول فک کردم خجالت میکشه داره ناز میکنه ازونجا که داداش من ادم خیلیییی صبوریه گف بهش احترام گذاشتم و با فاصله خوابیدم
الان ۴ ماهه عقدن ولی هنوزم که هنوزه نه دست داداشمو میگیره نه حرف عاشقانه میزنه نه حسی نشون میده همش فاصله میگیره از ده تا تماس داداشم یکیشو جواب میده سریع سلام احوال پرسی میکنه و قطع میکنه 
دلم واس داداشم خیلی میسوزه اخه این حقش نبود هیچی براش کم نمیذاره خیلی صبوره خیلی ارومه اصلا بد اخلاق نیست تو این مدت یه بارم بهش اخم نکرده بگه این چه رفتاریه خیلی هواشو داره حتی به خانواده هام نگفنه که رابطشون چقد سرده 
براش طلا کادو میگیره خوشحالش کنه پول زیاد میفرسته براش همه کار واسش کرده حتی داداشم خودش رفته مشاوره مشاورم گفته مشکل از خانومشه اونم مشاوره نمیاد اصلا به حرف هیچکی گوش نمیده 
داداشم این حقش نبود خیلز زحمت کشیده واس زندگیش خیلی ناراحتشم داره افسرده میشه🥺 
چکار کنیم