سلام اول بگم که من جاری کوچیکه هستم بعد سه تا وچهارمیم
اولی ده ساله قهره دومی سه ساله قهره سومی گل سر سبد و خوووب اوناس و جن روی منه حالم ازش بهم میخوره خیلی تو این دوسال تحملش کردم خیلی بلا سرم اورد و کسی نفهمید و گفتن حق داشته از بس قبولش دارن
روز عقدم عزا کرد گفته بود من که از ارایشگاه بخاطر شرم و حیا نرفتم خونه مادرشوهرم برا خاطر این نرفتم که ازشون خوشم نمیاد جنگ و دعوا شد
خونه منو شوهرمو با فتنه بازی این خانوم ازمون گرفتن گفته بود من میخام سروری کنم براش چون دو طبقه بود به نام شوهرم یه طبقه اونا نشسته بودن رفته بود گفته بود من گفتم که چه خوب که صاحب خونه ی جاری بزرگتر از خودم شدم
پدرشوهرم گفت خونه رو بزن به نامم باز جنگ شد ک شوهرم خونه رو داد بهشون دیوانه
امروزم شوهرم رفته خونه پدرشوهرم گوشیشو درست کنه دیده جاریم و پدرشوهرم و مادرشوهرم دارن میرن بیرون اینم برا خودش رفته و هم کار خودشو کرده هم اونا رو دور دور کرده
خیلی حالم بده انگار مجرده