بله😔خیلی سخت بود.
یه روز صبح بادرد قفسه ی سینه بیدار شدم، دردی که نفس کم اورده بودم، درست قلبم بود.
پسرم تازه ۶ماهش بود، انقددد به خدا التماس کردم نذار بمیرم، بخاطر پسرم😭 بذار بزرگ بشه بعد و.....چند دقیقه ای طول کشید آروم شدم.
هرچقد میخواستم مثلاً بگم یه سال دیگه دوسال دیگه....هی فکر میکردم هنوز پسرم اونوقت هم کوچیکه....بالاخره گفتم زن بگیره و سروسامون بگیره دیگه به من نیاز نداره اونوقت شاید راضی بشم😁🙈🙈🙈