حال روحیم اصلا خوب نیست، من یه خواهر بزرگتر دارم که ازنظر قیافه و.سرزبون داشتن من ازش بهترم، چهره اش معمولیه یعنی اصلا به خودش نمیرسه، خیلیم ساکت و.درونگراس. من برعکس خواهرم هستم خیلی شاد و.پرانرژی و شوخ، از نظر ظاهری هم میگن خوبم. هردومون تو یه سال ازدواج کردیم. من همسر و زندگیمو خیلی دوست دارم. بعد ازدواج متوجه شدم رابطه خواهر و دامادمون خوب نیست اما چیزی نپرسیدم و گفتم که دخالت نکنم. من دامادمون رو مثل داداشم دوست داشتم و براش خیلی احترام قائل بودم، رابطه مون باهم خیلی خوب بود. توی جمع خیلی باهام شوخی و توجه میکرد ولی چون.شخصیتش مثل خودم بود شک نکردم که از من خوشش بیاد. گذشت تا یه مدت، که رابطه خواهر و همسرم بدتر شده بود من از جزییات زندگیشون خبر نداشتم خواهرمم خیلی درونگراس هیچوقت بامن دردودل نمیکرد. همسرش چندبار به من پیام داد و دردودل کرد من هم سعی کردم به هردوشون کمک کنم، خواهرمو مجبور کردم بیشتر به خودش برسه و... تا اینکه پیام های دامادمون به من بیشتر شد وحس خوبی نداشتم گفتم من دخالت نمیکنم تنها کاری که ازم برمیاد اینه که از یه مشاور خوب براتون وقت بگیرم. وقت گرفتم ولی نرفتن. از لحاظ روحیات خیلی باهم تفاوت داشتن و نمیتونستن همدیگه رو درک کنن. و هم اینکه خواهرم واقعا رفتارهای خیلی بچگانه ای داره. یک روز دامادمون پیام داد و گفت کاش خواهرت مثل تو بود، خیلی عاقل و باشعوری، درک و فهمت بالاست، ازنظر ظاهر هم که خیلی خوبی، شوخ و سرزنده و پرانرژی دقیقا همون چیزی بودی که همیشه تو رویاهام بود، کاش باتو ازدواج میکردم. این حرفا ویه سری تعریفات دیگه که توی پیام دیدم واقعا حالم بد شد. تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت خونه خواهرم نرم و با اون کثافت چشم تو چشم نشم. از اون زمان یک ماه گذشته و ظاهرا رابطه شون باهم بهتر شده. بعد از اون پیام فقط یکبار اتفاقی با همسرم بیرون بودیم که همدیگه رو دیدیم، خیلی سرد باهاش برخورد کردم و اگه همسرم نبود اصلا جواب سلامشم نمیدادم، بعد از اون همسرم متعجب بود که چرا اینطوری برخورد کردم. ولی پیچوندم و چیزی نگفتم.
حالا مشکل من اینه که از این به بعد چطور برخورد کنم من واقعا دیگه دلم نمیخواد باهاش چشم تو چشم بشم. حس میکنم اگه باهاش حرف بزنم خیانت به همسرم و خواهرمه. اگرم توی جمع مثل قبلنا باهاش برخورد خوبی نداشته باشم همسرم و مادرم شک میکنن. میخوام کلا قطع رابطه کنم اما چه بهانه ای جور کنم؟ بنظرتون حقیقت رو به همسرم بگم و بعدش کلا قطع رابطه کنیم؟! همسرم آدم منطقی هست و بهم اعتماد داره میدونم دید بدی نسبت به من پیدا نمیکنه. اما نمیدونم کار درستیه که حقیقت رو بهش بگم یانه. من هیچوقت چیزی رو از همسرم پنهان نکردم خیلیم تیز و باهوشه مطمئنا توی دیدارهای بعدی متوجه تغییر رفتار من با دامادمون میشه و حتما جویای علت میشه. لطفا نگید عادی رفتار کن نمیتونم، من نهایت حرفی که بتونم از این به بعد با این آدم بزنم جواب سلامشه، درحالیکه قبلا کلی باهم حرف میزدیم و شوخی میکردیم. حالا نمیدونم چکار کنم. از طرفی نمیخوام خواهرمم متوجه این موضوع بشه و زندگیش خراب بشه.
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
حالا مشکل من اینه که از این به بعد چطور برخورد کنم من واقعا دیگه دلم نمیخواد باهاش چشم تو چشم بشم. ح ...
به همسرت یگو خوب نیس ازش پنهان کنز
اگه داخل خیابون کسی به شما دست زد،شروع کنید به جیغ و داد کردن اون مرد رو بزنید،،جدی میگم،از هیچی نترسید ! باید بگه به چه حقی دست به بدن شما زده این ازار خیابانی برای همه ی ما اتفاق افتاده و من از شما میخام به هیچ عنوان سکوت نکنید💛دلتنگ خنده هام و حسرت یک اتفاق خوب
شما رفتار درست هست همینطور سردبرخورد کن دیگه باهاش شوخی نکن.هر وقت دیدیش خودتومشغول کاردیگه ای کن
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنهتیرم به خطا میرود اما به هدر، نه دل خون شده وصلم و لبهای تو سرخ استسرخ است ولی سرختر از خون جگر، نه با هرکه توانسته کنار آمده دنیابا اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه! بدخلقم و بدعهد، زبانبازم و مغرورپشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟ یک بار به من قرعه عاشق شدن افتادیک بار دگر، بار دگر، بار دگر… نه!