مربی مهدکودک بودم .بخاطر علاقه شدید ب بجه ها کار میکردم
بهم میگفت تو حمالی
تو هیجی نیستی
مربی ها دیگه میگقتن تحمل نکن بسه ترنم
دلم برای بچه هام تنگ شده بچه های مهدکودک
ی روزی ب خودم نمیرسیدم میگقتن خاله رژلب نزدی
موهام خیلی بلند بود باورکنید مربی ها برام بافت میکردن
ولی موهامو قیچی کرد اون لعنتی چکارکنم حالم خوب بشه
کابوس دارم