2777
2789
عنوان

بچه ها تا حالا براتون چیزی( الهام) شده

| مشاهده متن کامل بحث + 190 بازدید | 26 پست

یه سری سر شام بودیم یهو بلند شدم رفتم اونیکی اتاق همش داشتم به این فکر میکردم که خالم بدون همسرش چطور میتونه زندگی کنه و حتما براش سخت خواهد بود

یه استرس شدیدی داشتم

زنگ خونمون خورد و مامانم اسم پسرخالمو آورد همون لحظه تو دلم میگفتم باباش چیزیش شده حتما که دیدم مامانم شروع به گریه کرد

یکبار اتفاق افتاده ولی خیلی حس بدیه

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اره همیشه قبل اینک اتفاق بدی بیوفته من میفهمم و همیشهههههه هم هشدار میدم ب خانوادم ولی مثل هویج میپرن وسط اون اتفاق بد😑

اخریشم اینک پسردایی دارم من از شهرستان اومده پیشمون کار کنه.گفتم نیاریدش دردسردرست میکنه.گفتن بچه ۱۷ ساله چ دردسری.گفتم ب مامانم باهاش حرف نزن چت نکن حس خوبی بهش ندارم.هیچکی قبول نکرد.الان شده بزرگترین دردسر زندگیمون

یااینک روز عروسی داییم من میدونسم یه اتفاق خیلی بدی میوفته.هرکاری کردم مامانمو جمع کنم مجبورش کنم زودتر برگردیم خونه قبول نکرد و گف توهم زدی.و اخرش خون راه افتاد.اگر ما رفته بودیم هیچی نمیشد

بچه هامو گذاشتم خونه مادرشوهرم رفتم بازار خونشون ویلاییه وقتی بریم اونجا بچه ها همش توحیاط بازی میکنن پسرم دخترمو گذاشته بود توسبد خرید مادرشوهرم هلش میداد زمانی که داشتم میرفتم بیرون بخدا یه حسی بهم گفت الانه که یه اتفاقی واسشون بیفته ولی یه ایت الکرسی خوندمو رفتم باور کن ده دقه نشده بود برادرشوهرم زنگ زد گفت بدو بیاکه فاطمه افتاد به گمونم دستش شکسته 😓

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم🌺موجیم که آسودگی ما عدم ماست🌺ما نسل به نسل درپناهت هستیم یاحسین❤فَفَرِج عَنّا بِحَقِّهِم فَرَجَاً عاجِلاً قَریبا🌺یاصاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی 🌺
اره منم اینجوری شدم خیلی جالب انگار قبل کنارش الهام میشه به آدم 

خیلی حس بدیه

من واقعا حالم بد بود

شوهر خالم حتی مریضم نبود که بخوام شک کنم

ولی مثل خوره افتاده بود ب جونم که خالم چطور میشه...


فکرشم اذیتم میکنه

مثلا اینکه بدون شک مثلا میگم فلانی دوقلوش مثلا پسرن اذیت کننده نبوده برام ولی مرگ خیلی بد بود

چرا پسرداییت چیکارکرد کنجکاوم کردی لطفآ بگو

وایییی نگم براتتتت خاهر😂

عید ک ما شهرستان بودیم بابان یشب خونه نبود و این با زنداییم اومدن شب بمونن.عمومم بود.و عموم خیلیییی تعصبیه.من فهمیدم داره غیرتی میشه پاشدم رفتم تو یکی از اتاقا بخابم.این پاشد اومد اونجا.دیدم الانه عموم بفهمه پاشدم رفتم ی اتاق دیگ پیش مادر بزرگم این اومد.رفتم قبرستون این اومد.اخرسر عموم جنگ راه انداخت تا دوروز بابابام جنگ میکردن.

اومدیم تهران سرکار یه اخترافغانی ۳۰ ساله هست که شبیه عنههههه رسما.حالا این پسر بچه ۱۷ ساله عاشقش شده و میگه باید بگیرمش.داییمم با داره میاد بابابام دعوا کنه ک چرا گذاشتی ی همچین زنی اینجا کار کنه و قاپ بچمو بدزده

چن سالم بود ک سیگار میکشید مشروب میخورد ب مامانم گفته بود‌حالا باباش فهمیده اومده میگه شما بچمو معتاد کردید ازمن قایم کردید.

کل عیدو کوفت من کردن.حالام سراین زنه داره ی دعوای خوشگل راه میوفته.و الان بابام ب حرف من رسیده و میخاد اخراج کنه پسرداییمو.

خیلی حس بدیه من واقعا حالم بد بود شوهر خالم حتی مریضم نبود که بخوام شک کنم ولی مثل خوره افتاده بو ...

ماها تو عروسی وقتی عروس در میاد از خونه ی مامانش تقریبا خیلی سر کله اش می پو‌شینیم شنل تور شال بخاطره همین عروس نمی تونه جایی رو نمی تونه ببین  باید موقع رفتن جز داماد یه نفر دیگه ام از دستش بگیر خخخ من بابا بزرگم نوه ی دختر خیلی داشت تو عروسی همه اشون موقع رفتن دستاشونو گرفت آخرین بار عروسی دختر خاله ام بود من اون لحظه دیدم گفتم بابا بزرگم آخرین عروس که دستش گرفت دو سه ماهی زنده نیست اینو تو دلم شانسی مثل برق رد کردم جالب منم بابابزرگم سالم سالم بود  دقیق دو سه ماه دیگه فوت کرد.  

  

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز