وایییی نگم براتتتت خاهر😂
عید ک ما شهرستان بودیم بابان یشب خونه نبود و این با زنداییم اومدن شب بمونن.عمومم بود.و عموم خیلیییی تعصبیه.من فهمیدم داره غیرتی میشه پاشدم رفتم تو یکی از اتاقا بخابم.این پاشد اومد اونجا.دیدم الانه عموم بفهمه پاشدم رفتم ی اتاق دیگ پیش مادر بزرگم این اومد.رفتم قبرستون این اومد.اخرسر عموم جنگ راه انداخت تا دوروز بابابام جنگ میکردن.
اومدیم تهران سرکار یه اخترافغانی ۳۰ ساله هست که شبیه عنههههه رسما.حالا این پسر بچه ۱۷ ساله عاشقش شده و میگه باید بگیرمش.داییمم با داره میاد بابابام دعوا کنه ک چرا گذاشتی ی همچین زنی اینجا کار کنه و قاپ بچمو بدزده
چن سالم بود ک سیگار میکشید مشروب میخورد ب مامانم گفته بودحالا باباش فهمیده اومده میگه شما بچمو معتاد کردید ازمن قایم کردید.
کل عیدو کوفت من کردن.حالام سراین زنه داره ی دعوای خوشگل راه میوفته.و الان بابام ب حرف من رسیده و میخاد اخراج کنه پسرداییمو.