۶ ماه پیش به پسر عمم پیام دادم و گفتم دوست دارم من ۲۲ سالمه و اون ۳۳۳ سالشه
ایران نیست و اروپا زندگی میکنه
آدم هوس باز و بدی نیست
خوبه و ارومم میدونم که اهل دروغو خیانت نیست
دختر بازی نمیکنه تا الان که ۶ ساله اروپاست هنوز مشروب نخورده و با هیچ دختری ارتباطی نداشته به جز یکی از اقوامشان که ۱۰ سال پیش به اصرار بابای دختره باهم یکم ارتباط تلفنی داشتن و همه میدونن تا حالا دوست دختر هم نداشته
اون ماجرا با اون دختره بهم خورد به خاطر اینکه اون دختر انگار خوب نبوده و کلی چیزای دیگه
وقتی بهش گفتم دوست دارم بهم گفت که مامان و خواهرشم قبلا بهش گفته بودن که با من ازدواج کنه
الان بهم گفت که بیا باهم حرف نزنیم نمیخام با آبروی بازی بشه
گفت پشت سر من زیاد حرف میزنن ولی تو باید اروم و صبور یاشی تا من با خانوادم حرف بزنم
کارشم یجوری که وقت واسه چیزای الکی نداره محققه
گفت خانوادش گفتن نباید با فامیل ازدواج کنی به خاطر عروس قبلیشون که فامیل بوده و کلی دردسر دعوا داشتن
الان خودش راضیه مامانش راضیه خواهرش راضیه داداش کوچکش هم که ۲۷ سالشه راضیه فقط فکر کنم ۲ تا داداش بزرگان راضی نیستن اونم به خاطر اینکه میگن فامیل نگیر
بهم گفته چون فامیلمون زیاد حرف در میارن دیگه باهم حرف نزنیم تا من خانوادمو راضی کنم
قبلا بهم قول داده که نزاره کسی مارو از هم جدا کنه
حالم بده داغونم
بنظرتون چی میشه ؟
اینم بگم که همه به حرفش گوش میدن و قبلا باباش گفته هرچی پسرم بگه
ولی اون داداشش فکر کنم مخالفن و نطر باباشون شاید تغییر بدن