بیاین از خواستگاریم بگم ۵🥰😍

خب تا اونجایی گفتم که قرار شد زنگ بزنم از مشاور وقت بگیرم و به خواستگارم خبر بدم.

اونروز آرش اومد دنبالم با هم رفتیم پیش مشاور. دیروزش بهش زنگ زدم و گفتم که برای فردا از مشاور وقت گرفتم. قرار شد مامانش زنگ بزنه و از مامان‌اینا اجازه بگیره.

خیلی منفی فکر میکنی گلم بعد اینکه تعریف کردم حتما باید یه چیز بهت بگم لطفا آخر تاپیک یادم بنداز💙

🙈 بهش که زنگ زدم همین که تلفنو برداشت گفت جانم منم هول شدم ☺😂 با یه صدای عشوه‌دار گفتم سلاااااام گفت سلام سحر بانو حالتون خوبه؟ لحنش خیلیییی لطیف بود گفتم مرسی شما خوبین؟ گفت شکر منم خوبم. گفتم راستش زنگ زدم بگم من از مشاور وقت گرفتم برای فردا ساعت ۵/۵ خواستم ببینم اگه شما مشکلی داشته باشید زمانشو عوض کنم؟ گفت نه من مشکلی ندارم زمانش خوبه. گفتم باشه پس من زنگ میزنم ساعتشو اکی کنم. گفت باشه هر طوری که صلاح میدونید.

گفتم پس لطف کنید به مادرتون بگید زنگ بزنن از مامان‌اینا اجازه بگیرن تا ما بتونیم بریم. گفت باشه الان به مامان زنگ میزنم. گفتم باشه ممنون خب کاری ندارین؟ یه مکث کرد گفت نه مواظب خودتون باشید منم گفتم شما هم همینطور. یه مکث 😁 و خدافظ. اونم گفت خداحافظ. قطع که کردم
نیشم تا بناگوشم باز بود 😂🤣

ساعت یه ربع به ۵ زنگ زد بهم و گفت بیرون منتظرمه. از مامان‌اینا خدافظی کردم و رفتم بیرون. از شانس من دو تا از همسایه‌هامون هم خانوادگی بیرون بودن داشتن من و آرشو نگاه میکردن 😂. آرش منو که دید از ماشین پیاده شد و بهم سلام کرد منم جوابشو دادم بعدم اومد درو برام باز کرد. سوار که شدیم حال همدیگه رو پرسیدیم.

روی داشبورد یه گل رز قرمز گذاشته بود برداشت گرفت طرفم با لبخند گفت قابل شما رو نداره منم با یه لحن ذوقی 😂 گفتم وای مرسییییی بعدم گرفتم جلوی دماغم بوش کردم اونم همینطوری با لبخند زل زده بود به من. با همون لبخندشم ماشینو روشن کرد و راه افتاد.

ناخوراگاه به نیم رخش نگاه کردم هنوزم لبخند داشت. صورت‌ کشیده، پوست سفید، پیشونی بلند، موهای مشکی که رو به بالا شونه کرده بود، دماغ عملی خوش فرم، لبایی که هنوزم لبخند داشتن، ته‌ریش. سنگینی نگاهمو حس کرد که به طرفم برگشت با محبتی که تو چشماش بیداد میکرد زل زد بهم و به روم لبخند زد.