خیلی دلم گرفته،خیلی خواستگار دارم اما خوب نیستن.
ولی ارزومه یکی باشه اما خوب و منم سروسامون بگیرم.بدم میاد از خونمون ،از خانواده ی کوته فکرم
همه ی هم سنو سالام تو شوق خرید جهیزیه
بارداری ،عروسی ،خرید ماشین و خونه برای زندگیشون هستن
و من مثل بچه ی ۵ساله ، بچه کوچولوی مامان بابا ، بدون اختیار، باید ازشون اجازه بگیرم در مورد غذا ،جای خواب ، بیرون و هر کاری
خیلی خسته شدم
خونوادم همه چیو میگن ازدواج کن بعد
فامیلا میگن خواستگار اومد چشتو ببند و بله رو بگو برو
مامانم تشکمو وسط هال پهن میکنه مثل بچه کوچیکا ،خیلی نفسم شکسته ، غرور درونم خورده..
دعام کنید