یه جاری دارم از اول وضع مالی باباش خیلی اوکی،همین الآنم کلی ارث بهش میرسه و فلان
من بابام نداره،روزیکه خواستم ازدواج کنم ،به شوهرم گفته بود از نظر بقیه تو حیفی.که اینو بگی .(خیلی دلم شکست خیلی......
من و شوهرم جفتمون پرستاریم و عزت نفس داریم عوض هیچی که نداریم ولی ایشون تحصیلاتش نه در حد ما و خونه دار هستن...
امشب سه بار پشت سر هم گفت اینایی که درس میخونن و به جایی میرسن هم نمیتونن دیگه خونه و زندگی بخرن،از بس گرونی شده و فلان
حس میکنم از روی حسادت داره میگه،نمیدونم شایدم دارم بد قضاوتش میکنم ،ولی چیزی که امشب اذیتم میکنه اینه که چرا جوابی بهش ندادم،چرا هیچی نگفتم نمیدونم یه بغض عجیبی دارم ته گلوم.اخه این فخرفروشیا واسه چیه