ده ساله ازدواج کردم شوهرمم ادم بددلیه بیشتر وقتا هم به چیزای کوچیک و بزرگ گیر میده و میره رواعصابم خیلی دعواهاهم داشتیم ولی یکی دوسالی بود زیاد گیر نمیداد بهترشده بود.من چادریم ولی خیلی شیک میگردم و به ظاهرم اهمیت میدم..دیروز غروب بامامانم و خواهرم رفتیم پارک سرخیابون یکم بشینیم زنگ زد گف کجایی من اومدم خونه...پاشدیم رفتیم خونه در و بازکردم یه قیافه ای گرفته بود ولی نگف از بیرون بودنمم ناراحته.گف کشوی لوازم ارایشتو گشتم واریاسیون آبی و صورتی توش بوده کی رفتی خریدی.حالا باهم خریده بود عربده میزد که باهم نبودیم دروغگو خودت رفتی خریدی.گفتم اولا ک واریاسیون کاربردش و نمی دونی چیه من ک رنگ ابی و صورتی نزدم ب موهام بعدشم باهم بودیم خریدیم هی اون داد زد منم صدام رفت بالا.پاشدم زنگ بزنم مامانم بیاد مشکلمونو حل کنه پاشد پرید بهم چنتا زد پرتم کرد رومبل.گف....دهن مادرت و مادرم ک بخوان بیان دخالت کنن.کلی فوش داد ب مامانم.منم پاشدم اومدم خونه بابام.گف اگه بری به روح بابام نباید دیگه برگردی