سلام ب همه تون مهربونا
من و شوهرم امسال اولین عید مشترکمون بود
من ک خیلی دوسش دارم و محبت هم میکنم بهش اونم میگه ک دوسم داره
بخاطر کرونا عروسی نگرفتیم رفتیم محضر و بعدشم رفتیم سر زندگی بخاطر همین مهمانامون کلا شدن ۱۵ نفر
۶ ماهه عروسی کردیم از اون موقع همسرم مامان باباشو ندید
واس عید ک زنگ زد خونشون باباش گفت پاشو بیا اینجا دلم تنگ شده واست مامانش گفت بمون پیش عروست
من بهش گفتم برو سر بزن
اما مامانش اینا بهم نگفتن بیا خودشم اصرار نکرد فقط بهم گفت تو هم میای؟ دیدم اینجوری میگه گفتم ن خودت برو
وقتی پیش خانواده اش بود فقط شبها زنگ میزد ب اصرار من دو سه تا عکس فرستاد
امشب برگشت من شام آماده نکرده بودم ی تخم مرغ خورد بعد رفت حمام و بهم گفت خستم بیا پاهامو ماساژ بده خیلی ناراحت شدم گفتم مگه چکار کردی
بعد خواب رفتم سراغ گوشیش دیدم چقدرررر عکس تنهایی و خانوادگی گرفته واس ۱۳ بدر
دلم خیلی شکست حتی ی عکس هم واس من نفرستاده بود ببینم
۱۳ بدر خودم تنهایی رفتم بیرون
اینم بگم ب فامیلاشون نگفته ما ازدواج کردیم و همش منو قایم میکنه از فامیلاشون بذار گفتم چرا نمیگی گفت اونا حسودن