از خاطرات بچگیتون بگید

مامانم ماشین لباس شویی روشن میکرد انقد خوشم میومد سه سالم بود میرفتم جلوش وای میستادم تا تموم شه زل میزدم بش

چهار پنج سالگیم میرفت حموم میترسیدم خونه تنها لباساشو بقل میکردم تا بیاد

یادمه 

۴ سالم بود مامانمینا تازه خونه شون رو سفید کرده بودن بعد داشتن خونه رو میشستن من تو یکی از اتاق ها با ماژیک آبی روی یکی از دیوار ها نقاشی کشیده بودم وقتی اومدن دیدن مامانم داد میزد اینو فقط از جلو چشمای من دور کنید خواهرم با طناب بستم به درخت تو حیاط گفت ض ساعت همبن جا باش جلو چشم مون نباش فقط 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

بچه که بودم موهای بلند سیاه پرکلاغی داشتم.لخت بود خیلی خیلی صاف.منو بردن آرایشگاه.هنوز یادمه زنه گفت وااااای چه موهایی داره قیچی من داره کج می بره از بس صافه.چه موهای قشنگی.....به مرور شروع به ریزش کرد.و تا الان جون نگرفته موهای قشنگم.خیلی ناراحتم😭😢

😢یادمه بچه ک بودم دندونم میوفتاد مامانم میگف بنداز بالا فرشته یکی بهترشو بیاره واست

یادمه وقتی میخوابیدمو بیدار میشدم  بابام خدابیامرز پول میداد میرفتم مغازه😞

من یادمه خیلی اهل پول درآوردن بودم الانم خیلی با این که شوهرم کارمند با نک اما خودم حساب کتاب ها دستمه یادمه اون موقع ها تازه فوتبال دستی اومده بود بابام برام خرید بچها ی کوچه خیلی دوست داشتن برای هر بازی پول میگرفتم ازشون بعد یه مدت مشتری کم شد قرعه کشی هم بهش اضافه کردم و خیلی کارای دیگه روحیم خیلی مردونه بود

آخی😢

عروسی بودیم موقع شاباش میریختن بچه ها میریختن جمع میکردن😍کلی سکه25 تومنی جمع کردم همه رو تو جیبم گذاشتم اومدم خونه رفتم دستشویی همه شون از پیشم ریخت تو چاه