من سال ۸۵وارد دانشگاه شدم و رسته روانشناسی خوندم با یه هم اتاقیامم خوب بودم و از قبل هیچ کدوم رو نمیشناختم با یکیشون خیلی صمیمی شدم چون هم رشته ای هم بودیم و ۴سال دانشگاه با هم بودیم تا اینکه سال آخر با یه پسری از رشته خودمون آشنا شد سر پایان نامه و اینکه فقط روابطشون درسی بود تا اینکه پسره بهش پیشنهاد ازدواج داد اینا ازدواج کردن و روابط منو دوستم هر روز کمرنگ تر میشد تا اینکه کلا دیگه بهم زنگ نزدیم یه بار زنگ زدم گفت بعدا بهت زنگ میزنم و ....کلا دیگه روابطمون قطع شد اینم بگم خیلی با هم خوب بودیم و همه جا تو خوابگاه و دانشگاه و همه جا با هم بودیم همه میگفتن شما دو تا چتون شده و من واقعا نمی دونم چرا اون کم محلی میکرد و جوابی برای دوستای مشترکمون نداشتم