بابام چند ثانیه به چشام نگا کرد و یه قطره اشک از چشاش چکید و محکم بغلم کرد. جای زخمام درد گرفت ولی چیزی نگفتم چون به بغلش احتیاج داشتم. اون پسره رو پیدا کردن به حکم ده سال زندان. یه هفته پیش از زندان درآوردنش. بهم ت. ج. ا. و. ز نشده بود ولی خیلی ها مثل من خوش شانس نیستن.
خیلی دلم درد میکنه میدونین چرا؟!
چون من اونو دوس داشتم بهش اعتماد کرده بودم مثل برادرم بود واسم ولی اون چی؟!
چرا تو اوج بچگیم بهم صدمه زد؟!
چرا من تو بچگی از پارک ها ترسیدن؟!
مگه من چیکار کردم بهش؟!
میدونین؟ من ۱۰ سال هست که دیگه به پارکی نمیرم از آدما متنفرم چون اونا منو از دستی اون عوضی نجات ندادن
تا ۱۴ سالگیم رو کمرم زخمای کمر بند اونو داشتم الانم دارم ولی کمرنگ شدن
چرا این کارو باهام کرد؟!