از دوازده سالگی کم کم خاستگارا شروع میشن ولی شوهرش نمیدن چون ی خواهر بزرگ تر داشته که اول باید اون ازدواج میکرده (از رسم های قدیمی)تا اینکه ی روز برادر بزرگشگ سر ملک و زمین با یکی از مردای طایفه دیگه بحثش میشه و دعوا شدت میگیره و برادرشم ی چاقو که همیشه توجیبش بوده رو بر میداره و توی قلب یارو فرو میکنه و اونم میمیره (قتل توی روستاها و زمان قدیم خیلی فراتر از شهر ها و الان بوده)