سلام روز همگی بخیر
لطفا این تاپیک رو بخونید چون زندگی من بهم ریخته اگه میتونید کمکم کنید چون به کمکتون نیاز دارم
من فرزند آخر خانواده هستم
همه جا شنیدم که ته تغاری عزیز خونس
ولی برای من برعکسه
مثلا من اگه پول تو جیبی بخوام خواهرام همیشه چپ چپ نگاهم میکنن و غر میزنن
یا اینکه من پول شهریه دانشگاهم رو بابام میداد خواهرام زورشون میومد حتی چندبار طعنه بهم زدن که تو پول بابا رو میخوری. منم این دو ترم پولامو جمع کردم و پول شهریه م رو خودم پرداخت کردم اما هنوزم طعنه میزنن که تو پول دانشگاتو بابا میده
درصورتیکه که خودشون برای دانشگاهشون زمان خودشون خرج کردن ولی بحث شهریه که میشه میگن زمان ما که شهریه کم بود .ولی خب شما بگید مگه بالاخره هر پولی برای زمان خودش با ارزش نبوده؟؟؟؟؟ خواهرام به موقع هم از بابا پول میگیرن ولی خودشونو به مظلومی میزنن یواشکی میگیرن
ولی نوبت من که میشه همه نظر میدن که چرا پول میخوای
حتی برای بیرون رفتن هم من مشکل دارم. خودشون هر ساعت که بخوان میرن بیرون دنبال کارهاشون
اما من دیر به دیر میرم بیرون و اگه برم بیرون اینا دخالت میکنن تو کارم. اینم بگم که من به هیچکس تو زندگیم رو ندادم که بخواد سوارم بشه
نمیخوام تعریف بدم از خودم ولی نسبت به همسن و سالام همیشه بیشتر فهمیدم اما خانواده من هیچوقت قدر منو ندونستن
یکروز با دوستم ۲ ساعت رفتم بیرون وقتی برگشتم اومدم تو اتاقم اما متوجه اومدن من نشده بودن. صداشون میومد دوتا خواهرم نشستهبودن در مورد من غیبت میکردن و راجب من به مادرم حرفای بدی پشت سرم میزدن که هیچکدوم حق من نبود
همونجا دنیا رو سرم آوار شد
گذاشتم حرفاشون تموم بشه گفتم همرو شنیدم کلی حرف بهشون زدم که هیچوقت حلالتون نمیکنم
از اون روز تا حالا ۳ ماه گذشته من یک هفته غذا نخوردم مادرم اومد باهام حرف بزنه اما باهاش حرف نمیزدم چون دل من رو شکستن و اعتماد من رو نابود کردن
نمیتونم باهاشون زندگی کنم دیگه. همش تو اتاقم هستم. چون دلم نمیاد مادرم رو برنجونم با مادرم ارتباطم رو شروع کردم اما نمیتونم دیگه مثل سابق باشم باهاشون.
یجورایی از مادرمم سرد شدم چون بهشون اجازه داد پشت من بد بگن
خواهرای من فقط خودشون رو آدم درستکار حساب میکنن و معتقدن فقط خودشون بیرون میرن سر به راهن. اونوقت منی که تو عمرم انقدر سالم زندگی کردم بهم تهمت زدن واقعا روحم آسیب دیده نمیتونم فراموش کنم کارشون رو
فرق دختری مثل من که سالم زندگی کردم با دختری که تو عمرش همه کار کرده چیه؟؟؟
زندگی رو برام زهرمار کردن فکر میکنن چون از من چند سالی بزرگترن پس اجازه دخالت و نظر دادن توی همه چی از زندگی من رو دارن
اینم بگم من هیچوقت توی کار اونا دخالت نکردم چون آدم فضولی نیستم و برای بقیه ارزش قائلم
تو اوج جوانی افسرده شدم دیگه
دارم کم میارم. نمیتونم تو یه خونه باهاشون زندگی کنم دیگه چون من مهربونم میترسم باز خر شم و ببخشمشون
لطفاً کمکم کنید شما جای خواهر من باشید و راهنمایی کنید منو