2777
2789

بچه ها من دارم گریه میکنم 

حالم بده 

داغون 

خسته شدمممم 

بین این همه بدبختی گفتم شاید داستان زندگی مو بزارم و اینجوری کمک کنم به بعضیا که راحت گول نخورن و بقیه رو هم بدبخت کنن نگید چرا از قبل تایپ نکردی 

شاید طول بکشه تا تایپ کنم 

اگه یه نفرم میخونه ولی درست بخونه 

دنبال تاپیک پر بازدید این چیزا هم نیستم اسم هارو مستعار میگم اسم شهر هارو هم همینطور 

یه لایک پلیز

منت نمی کشم!از من خوشت نمیادراهتو کج کن نه قیافتو !❲زِندگیت‌کِه‌سَخت‌تَرشد‌‌) دَستکِش‌هایِ‌بوکسِتو‌مُحکَم‌تر‌بِبَند🦋✨💕      مُهِم نی اَز همہ خوشگِل تَر باشےمُهم اینِع یڪے اَز تَہِ دِلِش بِهتـ بگِہ خُوشگِلَم🥰

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منم لایک 


خدایا دوستتدارم واسه هر چی که بخشیدی،،همیشه این تو بودی که ازم حالم رو پرسیدی،،حس میکنم خوشبخترین زن جهانم،،چون خدا هوام رو داشت،،و یکی مث تو شد همه دنیام،،الهی همه شاد باشن الهی همه بخندن،،الهی همه خوشبخت باشن،،🤩🤩🥀

پدر و مادرم باهم فامیل بودن و ازدواج کردن 

هردوشون خیلی عزیزن واسه خانواده هاشون 

زندگیشون رو تو ی شهر کوچک شروع کردن وضع مالی پدرم معمولی بود و ی زندگی معمولی داشتن 

چند ماه بعد از عروسی سال ۷۴ خدابهشون ی دختر میده میده 

ی اسم خیلی زیبا میزارن واسش 

خیلیم دختر خوشگل و نازی بوده 

که خواهر بزرگ من هستش 


یکم میگدره و پدرم واسه کار تصمیم میگیره بیان ی شهر دیگه 

و ۲ سال اونجا زندگی میکنن 

الان اون دختر زیبا رو ۴ سالشه که مامانم دوباره باردار میشه و بعد از سونوگرافی متوجه میشن که بچه بازم دختره 

پدرم چون پسر زرنگی زیبا و باهوشی بوده دوست داشت پسر هم داشته باشه 

و کلا اون موقع شد که فامیل های پدری شروع کردن به اینکه یکی دیگه هم بیار که پسر باشه 

خلاصه میگدره و دختر دوم به دنیا میاد 

بازم ی اسم زیبا واسش انتخاب میکنن 

مامانم همیشه میگه وقتی به دنیا اومدی بابات واسه اولین بار دیدت همش میگفت این دختره منه ؟ باورش نمیشد 

چشم درشت و تپل و سفید و لبای قرمز 

اون دختر من بودم 

دوسالم شد که واسه بار دوم پدرم به خاطر شرایط کاریش رفت ی شهر دیگه

اینبار ی شهر بزرگ 

فرهنگ جدید 

آدمای جدید 

ی خونه بزرگ گرفتیم و زندگیمون رو شروع کردیم 

همسایمون که صاحبخونه مون بود ی خانواده خیلی خیلی خوب بودن 

ی دختر داشتن و ی پسر به اسم مرضیه و محمد 

دختر و پسرش هردو از منو خواهرم بزرگ تر بودن 

عید شد و ما واسه تعطیلات عید مثل هرسال رفتیم شهر خودمون 

خانواده پدرم ۱۱ نفر بودن 

و خانواده مادرم ۵ نفر 

هروقت میرفتیم خیلی خوش میگدشت 

عمه هام بدجنس نبودن 

اخه همیشه اینجوری از عمه ها یاد میشه ... 


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792