همسرم آخر هفته ها، تنهایی میره خونه مادرش، به منم نمیگه بیا با هم بریم، هر چند هفته یه بار به من میگه تو هم بیا، دیگه عادتش شده، من تو خونه خودمون ندیدم مرد یا زن بدون همسرش بره مهمونی، بنظرتون این مشکلی واسه زندگیمون ایجاد میکنه؟
“Dövüş sporlarını ruh halimi ve sağlığımı güçlendirmek için bir yol olarak seçtim. Doğa ve insanlardan fotoğraf çekmeyi çok seviyorum; her zaman etrafımdaki dünyadan ilham almak için peşindeyim. Hedefim sanatı ve sporu kullanarak toplumsal farkındalığı artırmak.”
ما برعکسیم، شوهرم اصرار اصرار که بیا بریم، من میگم نه، میخای بری تنها برو
اگه بشر این اصل رو رعایت کنه قطعا دنیا جای قشنگ تری میشه:وقتی از اعماق وجودت احساس میکنی زندگیت رو نکبت فرا گرفته بچه دار نشو! 😒ظلمِ ظالم، جورِ صیاد، آشیانم داده بر باد... ای خدا، ای فلک، ای طبیعت... شام تاریکِ مارا سحر کن... 🤲😢😞😞😞مشغول قتلعام روزها هستم!💔ما دهه شصتیا تو زندگی ازهرچی میترسیدیم سرمون اومد، از هرچی نمیترسیدیم هم سرمون اومد، یه سری چیزای متفرقه هم بود اونا هم سرمون اومد، یه سری چیزا هم اصلا مربوط به ما نبود ولی سرمون اومد، یه چیزایی حتی وجود خارجی نداشت ولی اونا هم سرمون اومد، لامصب معلوم نیس کله ست یا میدان مغناطیسی😒😒😒 کاش من حسنی بودم و توی دِه شلمرود، تک و تنهابودم، و عین خیالمم نبود که نه قلقلی نه فلفلی نه مرغ زرد کاکلی هیچکس باهام رفیق نیست، و تنها دغدغه ام این بود که تنها روی سه پایه، بنشینم توی سایه☹️☹️ من به فکرِ خستگی های پَرِ پرنده هام، تو بزن تبر بزن... من به فکرِ غربتِ مسافرام، آخرین ضربه رو محکمتر بزن🍁🍃اون درختِ سربلندِ پُرغرور، که سرش داره به خورشید میرسه منم منم، اون درختِ تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم، من صدای سبزِ خاکِ سُربی ام، صدایی که خنجرش رو به خداست، صدایی که توی بُهتِ شبِ دشت، نعره ای نیست ولی اوجِ یک صداست🌳🍃🍃سنگ است که میزند به سینه هرکس فقط برای خود😔 بیزارم از این خلقِ دورنگ و از ناکسان و هرکسی😒
هر وقت میرم آنجا مادرشوهرم از ظاهرم یا از سرکار نرفتنم و هزار مسأله دیگه ایراد میگیره، راستش خودم راحتترم که نرم ،اما نگران این روال هم هستم،مادرش تنها زندگی میکنه