خیلی وقتا میشه از تنهایی به کوه رسید
یه کوه صبر یه کوه سبز ، نمونش همین الآن
مث اون کوهی از دور سبزه
ولی کلی سیاهی و مور و ملخ توو خودش جا داده
و پر از زوزه ی گرگ و ناله ی کفتار
از دور بهت لبخند میزنه
اون از توو خون گریه میکنه و
تو از دور سبز میبینی
پس ببین یه سری چیزا از دور سبزه
ولی از توو قرمزه و سیاه
یه وقتا دوری باعث میشه فقط لبخندمو ببینی و
دردام غمگینت نکنن