به نامزدم گفتم امسال شب قبل سال تحویل میای خونه ما باهم خونه ما باشی، امروز این جاری پیام گزاشته شب عید همتون بیاین خونه مادربزرگ نفری ۲۵ بریزین به حسابم براتون خرید کنم کنار هم باشین،
همیییشه یه مناسبتی هست ،یه برنامه ریزی میکنه همه دایی هاش و خواهرش و مادرش و بچه های خواهرشون مادرشوهرم و میخواد جمع کنه کنار هم، چون دختر خواهر مادرشوهرمه و فامیلن باهم
اما نمیدونه من و زن دایی ها که غریبه هستیم خودمون برنامه داریم
وشوهری دلش با جمع اوناست
الان با این حرفش من میترسم ازش بپرسم امسال خونه ما هستی به اونا بگو نمیام ،رومو زمین بندازه الکی بهانه کنه بره اونجا
واقعا از این جمعشون دارم متنفر میشم چون به خودشون خوش میگذره و ازاد هستن
شوهرمم میگه این جمع بخاطر مادربزرگه ،اما بعید میدونم
یک سال نامزدی من همممه پنجشنبه جمعه هاش خونه مادربزرگش گذشت
واقعا خسته شدم نمیتونم تحمل کنم دیگه