عزیزم بقیه اش رو گذاشتی لایک کن بخونم مرسی.
چندروز بعد،
یه خبر شنیدم خیلی شُکه شدم باز...
که نامزدشم خودشو کشته
یعنی بخدا مغزم داشت سوت میکشید..اصلا باورم نمیشد
ولی نیلو عکسشم واسم فرستاد
مغزم اتیش گرفته بود
حیف دوتا زوج جوون ک ایجوری...
پسره....
چقدر فشار روش بوده
چیبگم والا......خدا رحمتش کنه
شماهم لطفا توروخدا به احترام منم شده ک اینهمه واستون تایپ کردم یه فاتحه واسش بفرستین عزیزای من😢💔
نیلوفر بعد از مدتها،چند وقت پیش با مامان و داداش بزرگش(پدرشون فوت شده بود)
واسه همیشه رفت خارج از کشور....
(اقوام نزدیک کمی داشتن ک اوناهم خارج از کشور بودن)
من بعد از این اتفاقات خیلی ذهنم خسته شده بود..خیلی.....ک خلاصش میکنم...خیلی خورد...
دوست خوبو از دست دادن واقعا سخته...
دلم میخواست با یه روانشناس صحبت کنم
چون بعد از تموم این اتفاقا دیگه ذهنم خسته شده بود ک بجنگه...خسته تر از خسته
همم علاقه شدیدی به روانشناسی و مشاوره داشتم و دارم.دلم میخواست با کسایی ک لایه های روان انسانو میشناسن صحبت کنم..راجب خودم
اونایی که زود قصاوت کردید واسه نامزد نازنین ونیلوفر زودباشید استغفارکنید
اسی تا ایتجا خوندم
ولی الان کار دارم
تموم شد اگه تونستی لایکم کن بیام ادامش
مرسی
(همیشه یه گوشه ذهنمه ک یروز ک تونستم و اگر شد،روانشناسی بالینی بخونم)
خلاصه،،،،،
روزهااااای خفه کننده میگذشت....
یروز داداشم اومد و گفت ک توی مدرسه جلسه اولیا مربیان دارن
این سری من رفتم..(مدیرشون دوست بابام بود و منوهم میشناخت واسه همین گیر نمیدادن ک چرا خواهرت اومده قبلنم با بابام واسه پیگیری درساش رفته بودیم)
من رفتمو بین مامانا نشستم...
مشاور مدرسشون که یه اقای تقریبا انگار 37ساله با چهره و تیپی که نشون میداد باشخصیته اومد و جلسه رو شروع کرد...
بعد از جلسه ک رفته بودن دفترشون،منوداداشم رفتیم تا چنتا سوال ضروری بپرسیم....
دیدم یه خانمی تو دفترشه و خلاصه موقع رفتن ک باهم اومدن بیرون، جلو ما یخورده حرف زدنو ناخواسته فهمیدم که راجب مشکلات زنه بود نه درس بچش
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
20 ثانیه پیش
22 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
