داستان زندگی من (8)

ادامه داستان

دنیای گرگ صفت و روی کثیفش و آدمای پستش...حسابی خودشونو بهم نشون داده بودن..

من به عنوان یه انسان توی این دنیا،توی این جامعه،باهمین سن،با همین زندگیه پر از تلاطم،

همه جور آدمی و همه جور خلق و خویی رو دیدم...

یا خودم تجربش کردم،یا در تجربه های دیگران دیدم و سعی کردم ساده ازشون نگذرم..

گرچه.. حتی با وجود تجارب زیاد و دیدن هررر چیزی،آدمی نمیتونه بگه من دیگه کاملم

اگر بگه نشانه ناپختگیه :)

همون روزا رفتم باشگاه ثبت نام کردم تا ورزش کنمو از جسمم که این همه مدت بهش ظلم شد معذرت بخوام و سالم نگهش دارم.

از کلیه هام از کبدم ممنونم ک واسم کار کردن..از مغزم از قلبم از پاهام ممنونم ک تن خستم اینهمه بهشون فشار اورد و با خواست خدا تحمل کردن...

با دوتا دختر که باهمدیگه دوست بودن اشنا شدم.منی ک خیری از دوست ندیده بودم، دوستی با نازنین و نیلوفر رو شروع کردم..

من حرفی از خودم و درونیاتم و افکارم باهاشون نمیزدم.

((کلا مشورت هام با خودم بوده در موارد نادری هم یسری افراد ک بدونم راجب اون مورد نادر تجربه و سررشته دارن......

گاهی با *پرسیدن سوالام از افراد*  دوست دارم عقاید و درونیات و نظرات افراد جامعموبدونم و دنیاهای متفاوت افراد رو بیشتر درک کنم.همین ...))

ولی وقتی ک نازنین و نیلوفر ازم سوال میپرسیدن و مشورت میخواستن،کمکی از دستم برمیومد کوتاهی نمیکردم ولی نه با چوب زدن..با درک کردن ...

نازنین نامزدی بود و نیلوفر مجرد.منو نازنین هم سن بودیم ولی نیلوفر ازما 4سال بزرگ تر  بود..

نازنین زیاد اهل حرف زدن نبود نمیشد فهمید درونش و فکرش چطوریه

نیلوفر ناپخته بودو سر به هوا

اقوام دور بودن...

اوناهم همراه من باشگاه ثبت نام کردن

بعدازشناختنشون،یه سری اومدن خونمون

تو اتاقم نشسته بودیم و میگفتیمو میخندیدیم گاهی هم بحثای مختلف میکردیمو راجبشون صحبت میکردم..

اون روز  بابام و داداشم خونه نبودن..مامانمم تو اشپزخونه بود

همینطور ک صحبت میکردیم،نیلوفر گفت آنید در اتاقت قفل کنم؟گفتم واسه چی

گفت مامانت نیاد داخل کار دارم

گفتم نه نیازی نیست مامانم فکر نکنم بیاد

گفتم چطور

گفت سوپرایز دارم گفتیم چی..

رفت کیفشو که یه کیف مدرسه ای بود اورد و با ذوق بازش کرد...

لیوانای کوچولو و یه بطری نوشیدنی الکلی

نازنین: بابا اومدیمو مامانش اومد داخل زشته ابرومون میره

نیلوفر:ن نمیاد حسم میگه..

نازنین:بوش ک میاد

نیلوفر:وای گیر نده دیگه واسش پول دادم زهرم نکن

فکرم: ای بابا.... الان مامان میاد ایچیزا رو اینجا ببینه خیلی زشت میشه

عجب...همینمون کم بود

من:نیلوفر جون عزیزم ناراحت نشیا ولی اینجا واقعا نمیشه

نازنین:راست میگه

نیلوفر: اه ضد حالاااااا این وتکاعه وتکا

گیر کی میاد بدبختا..

بعدشم گذاشت تو کیفش و با حالته قهر نشست..

نیلوفر:پس کجا ببریم بخوریم

نازنین:نمیدونم .آنید بریم بیرون یجا خلوتی چیزی چنتا چیپسو اینا هم بخریم؟

من: یچیزی بگم؟

راستش من اهل مشروبو اینا نیستم حقیقتش..

ینی نمیخورم

نیلوفر: آنید فکر نمیکردم انقدر بی جنبه باشی

فکرم: بی جنبه....به این نه گفتنت واسه وتکا میگه بی جنبه..آنید این نیلوفر هنوز رشد نکرده

کاری ب وتکا خوردنش ندارم اصن..

این ک ب یکی ک نمیخوره بگی بی جنبه یخورده رشد نکردنو میرسونه.... :|

من: باشه اصلا من بی جنبه ام.

ولی کی بهت یاد داده هرکی نخوره بی جنبس

فکراتو یبار دیگه مرور کن و دست کاریشون کن ک بدجوری نیاز به رسیدگی داره عزیزدلم

نیلوفر: وای آنید چی میگی

فکرم: وای بیخیال توضیح توروخدا انید ...*نه بذا بگم شاید به دونستن احتیاج داره

من:هیچی عزیزم ولی هرکی نخوره کاری به جنبه و اینا نداره .. این چیزا هم زیادیش به کلیه هات و مغزت اسیب میزنه .اگرم میخوای بخوری زندگیه توعه ربطی بمن نداره عزیزم

نیلوفر : ایول..ولی افت کلاس داره یکی نخوره هاااا ...آنید بی کلاس نبودیاااا

فکرم : ما هیچ..ما نگاه😓 امام زمان تورو به خداوندیه خدا بیا که داریم رد میدیم دیگه...

امان از ضعف فرهنگی..

من: نیلوفر جون؟

کی بهت اینارو گفته کی اینارو کرده تو سرت..

عزیزمن .. من حاضرم بی کلاسو بی جنبه و مُنگل باشم ولی گول این چرتوپرتایی ک نمیدونم کی یا کیا کردن تو سرتو نخورم..

من کاری با خوردن مشروبت ندارم

ولی این بی کلاس گفتنت واقعا جای بررسی داره . من تاسف میخورم واسه یه سری افراد که اینچیزا رو کلاس و مدرن تلقی میکنن

اینا همش نشون دهنده ی افکار و عقاید اشتباه و پوچه

فرهنگی ک روی یه سری عقاید اشتباه اسم روشن فکریو گذاشته و داره میتازونه..

روشن فکری اینچیزا نیس عزیزمن.معنی روشن فکری چیز دیگه ایه

اتفاقا اینا کوته فکریه

ببین نیلوفر جون ما تو اشناها و دوستای خانوادگی قوم هایی مثل مسیحیت و .... رو داریم  که البته بشدت هم انسانهای خوبی هستن

مشروب هم میخورن ولی من یبار هم نشنیدم اینا اسم کلاس و اینچیزا بیارن

نیلوفر : اها...دین خودت چیه

من: انسانیت😂😁🌼💟

نیلوفر:😒  دیوونه😄