و من در درون خودم اون لحظه فکر میکردم:
این چرا زد کنار؟بذار ببینم چی میخواد بگه
آنید حواستو جمع کن خیلی تیز باش
مواظب حرکتاش باش
گفت ک میذاری دستت رو بگیرم؟ما تو دوران اشنایی هستیم . دوست دخترم ک نیستی
فکرم: نه.ما از اول باهم قول و قرار گذاشتیم آنید..فکرشم نکن
گفتم :لطفا...
به تمسخر گفت چشم حاج خانوم کربلایی معلی
فکرم:اوه...تیکه میندازع..بالأخره داره اون روی دیگشو بهم نشون میده..ایول خوبه..به دردم میخوره
گفتم :تیکه؟
گفت نه .
والا دختر امروزیو این عقایدا؟
فکرم: اووووه آنید..چه حرف زشتی زد
تو این حرفش خیلی چیزا از فکراش مشخص شد.. تاسف..
من:سکوت کردم..