مامان: (با ترس) منظورت چیه
یعنی هیچوقت نمیخوای ازدواج کنی؟
من: هوفف....ببین مامان.بنظر من
درسته ک ازدواج چیز مهمیه
ولی ببین خیلی مسئولیت داره
باید کاملا هوشیار و عاقلانه واردش شد.
زندگی ک یه روز دو روز نیس.بحث یه عمره
من نمیتونم کور کورانه وارد مسئله مهم ازدواج بشم.من اگر عااااشقو دلخسته یکی هم باشم تا از لحاظ سردیو گرمیه روزگارو خلق و خو نبینم طرفم چطوریه وارد ازدواجو مسئولیتاش نمیشم عزیزمن.من حاضرم موهام مثل برف سفید بشه ولی بی منطق و کورکورانه ازدواج نکنم.
من خودم الان تنهامو بار خودمو به دوش میکشم
نمیرم با یه ادم غریبه ک نمیشناسمش وارد مهمترین رکن زندگی ینی ازدواج بشم
تهشم معلوم نباشه از توش چی در میاد
اونموقه بار خودمو اون مردو یه بچه رو ب دوش بکشم.
من از ازدواج نکردن ترس ندارم.من از ازدواج ناموفق ترس دارم و نمیخوام بی منطق و ریسکی واردش بشم.این زندگیه منه،این هم نظرات منه.هرکسی نظراتی داره و بشدت هم قابل احترامه.وسلام