داستان زندگی من (7)

تو اگر یک گوی داشتی که بهت میگفت با انجام دادن فلان کار ضربه خواهی دید،معلومه ک هرگز اون کارو انجام نمیدی...

پس نیا بگو چرا این کار چرا اون کار

عاقل تر ازاین حرفها باش

یاد بگیر...درس بگیر...درون انسان دیگر رو هم ببین حتی اگر از خودت کوچکتر بود

چه اشکالی داره 50سالت باشه و همچنان درونت فعال باشه و بتونی یک جوون رو درک کنی

حتی کار اشتباهش رو ...

نمیگم کار اشتباهو درون خودت پرورش بده و خوبه.نه

میگم درک کن و قدرت درکت رو بالا ببر

برای درک خلق و خویی ک میتونه در یک انسان در مرحله ای از زندگیش پدید بیاد

من معتقدم وقتی تونستی جای کس دیگه تک تک قدمهایی ک تاحالا روی هر اسفالتو خاکی ک گذاشته رو توهم عیناً بذاری،و تک تک اون شرایطا و تفکرات و احساسات و .... همراهش تجربه کنی

بعد میتونی راجبش نظر بدی دوست عزیزم

بگذریم

دوستای عزیزم..کسایی ک جاهایی از زندگیم رو قبلا تجربه کردن متوجه حسموذهنم تو اون لحظه شدن و درکش کردن

و کسایی ک جاهایی از زندگیم رو درک نکردن،

نمیتونن بفهمن حرفامو... من از درک نشدن از زود قضاوت کردن زخم های عمیقی روی بدنمه دوست عزیزم

نمیگم هنوزم بااینچیزا بهم میریزم

ولی،

ولی،

وقتی برگشتم ب گذشته و دارم از حال و احوالات اون موقع میگم تا برای اخرین بار یادم بیارم،چرا تیغتو برداشتیو تو هم میزنی..

با این وجود،من از کسایی ک از دستم ناراحت شدن معذرت میخوام و من رو حلال کنید..

قطعا شما هم تجاربی داشتید چه بسا سخت تر ازمن،ک من شاید درکشون نکنم..ولی مطمئن باشین ک انگشت اتهامم،چوب سرزنشم،و نصیحت من، وقتی جای تو نبودم،وقتی ازم کمکی نخواستی،بالا نمیره

خلاصه من داستانم رو میگم عزیزای دلم

شما هرجاش درس عبرتی،تجربه ی به درد بخوری،چیزی بود،جذبش کنین😘😘🌼

با تمام این حرف ها

اگر بازهم نخواستی ک درک کنی،

باشه دوست عزیز.😊🌼😘

خلاصه.ادامه داستان..

اون روزا به ارین و صحبت هام باهاش فکر میکردم...که ببینم چی یاد گرفتم و به کجا رسیدم

گاهی وقتا ادما با کاراشون یکاری میکنن که باروبندیلتو جمع کنیو خودت بری.ارین واسه من دقیقا همچین کسی بود.انقدر اذیتم کرد که نخوام دیگه برگردم.و من داشتم باهاش عذاب میکشیدمو میدونی چیه؟

یجاهایی دیگه ارزشش رو نداره.صبوری کردن به امید درست شدنه طرف،همه جا هم خوب نیست.خودتو بخاطر یک انسانی که قدرتو نمیدونه کوبوندن، اشتباه محضه.

شاید اولین بار و دومین بار و چندمین بار... رفتن یه ادم از زندگیت سخت باشه ولی بعدش میگذری

از هرچی کم لطفی و بی محبتیه

میدونی چرا؟چون هر ادمی ک تو،گوشه ای از احساست رو بهش هدیه میدی و اون میزنه و خرابش میکنه،یک تیکه از وجودت رو ازت جدا میکنه..و تو، اخرش میشی یک ادمی ک وجودش رو ازش گرفتن

من از ارین گذشتم......چون حرمت ها بین منو اون شکسته شده بود .. چون اون روزایی که باید میبود،نبود

چون چندین بار ارتباط من و اون قط شد و دوباره سعی کردیم شروع کنیم

ولی اشتباه بود.یه آدمی رو که بارها تموم شده،از نو شروع کردنش اشتباهه

گاهی وقتا ادم،وقتی نبود یچیزو توی دنیاش حس میکنه،واسه گشتن به دنبال اون چیز حریص تر و متعجب تر میشه .تعجب برای اینکه چرا اخه ....

اون چیز میتونه عشق باشه(البته من بیشتر به دنبال چراییه این موضوع بودم.که چرا پیدا نمیشه و مگه من چمه)

...میتونه یک زن باشه ک بعد از سالها گریه و زاری هنوز فرزندی نداره...میتونه یه بچه باشه ک سالهاست در به در به دنبال خانوادشه...

و میشه یه ادم کم طاقت..بااینکه سالها صبوری کرده ولی از یجایی به بعد صبرش لبریز و کم طاقت شده ... و تو وقتی با دیدگاه خودت از صبر واسش میگی، دوست داره تورو خفه کنه

و اون روزا من پی بردم این ها،

دلیل پیدایش تصمیماتم و در نهایت آرین تو زندگیه من بود..

بحث من بحث ازدواج کردنو این داستانا نبود..کمی عمیق تر نگاه کن...