فکر کن شوهرت پرورشگاهیه و اینا فقط بزرگش کردن.
شما اگه این یک جمله را متوجه بشی تمام مشکلاتت حل میشه : شما مرکز جهان نیستی و افکار و باورهای شما فقط نظر و عقیده شخصی شماست و اصلا اینجور نیست که بقیه هم مثل شما فکر کنن.
ببین دوست گرامی ، منم مثل شما فکر میکردم قبلا اما الان به این نتیجه رسیدم که فاصله بگیرم از تمام خانواده و فامیل چون معاشرت باهاشون فقط آرامشمو به هم میزنه. تمرکز کردم روی خودم و شوهر و بچه ام و پیشرفتم، به هیچ کسی هم وابسته نیستم .
خيلي خوبه اينكار. منم بايد همين روش رو پيش بگيرم.فقط اين حمله رو باهاش مشكل دارم كه شما ميگيد شايد كل اشتباه فكر ميكنيم و اونها راه درستي ميرن. بي عاطفگي و سرد بودن و سال به سال محبت بهم نداشتن اصلا توجيه نداره و همش نشانه كمبودهاي بچگي أشخاص هست. اينكه مخصوصا كإرهابي بكنن كه حرص من در بياد. اينكه همش در فكر توطئه باشند همش نشانه كميودهاي دوران بچگي هست. وگرنه ادم سالم هيچوقت از اين كارها نميكنه
شوهرت خودش تنها ميره اونجا؟
من اصلا دليل بيشعوري ادمها رو نميفهمم!
اخه وقتي ازدواج كردم اگر فكر ميكردم شوهرم بچه پرورشگاهي هست زنش نميشدم. باور كن خيلي كرم ميريزن و مخصوصا خيلي اذيت ميكنن كه لح من رو در بيارن
نه دليل مهر طلبي هست و خودم قبول دارم. ولي شما جواب من رو ندادي؟
اينكه خانواده اي به هم هيچگونه محبتي ندارند و اصلا بود و نبودشون براي هم مهم نيست دليلش محبت هست؟
من قطعا تو خانواده پر مهري بزرگ شدم و اينكه هميشه همه خانواده پشت هم بودم بهش افتخار ميكنم. اينكه محبت دايي و خاله و عمه و عمو رو فهميدم چيه. اينكه همه خانواده در مواقع گرفتاري و خوشي با هم بودند. فكر كنم شما معني اينها زن درك نكردي و براي همين خودتون هم دور هستيد و معني اينها رو تو خانواده نميفهميد.
ولي در كل قبول دارم كه نبايد كارهاي ديگران برام مهم باشه . ولي اين رو هم قبول دارم كه خانواده بي عاطفه مفت خدا نميارزه و يك خانواده از هم گسيخته و بيمار هست كه هر كسي ياد گرفته مثل قانون جنگل فقط به منافع خودش فكر كنه و خودش رو بالا بكشه
ببین خیلی داری خودتو میخوری... حتی اسم کاربریت... ما نمیتونیم عوضشون کنیم. همینن میفهمی؟ همین. چه بسا لذت ببرن از آزار و بی محلی! عقده دارن، من قشنگ میدیدم که جواب کسی رو نمیتونستن بدن و بعد سر کس دیگه ای خالی میکردن... این آدما مریضن... خداروشکر شوهر من زیاد دوست نداره بره... ولی وقتی بریم من یه ناهار یا شام میرم ولی اون ممکنه شب بمومه... میپرسی ناراحت میشم؟ بله ناراحت میشم. ولی وقتی فکر میکنم قراره اعصابم بپکه ترجیح میدم تنها بره. اوایل خیلی غر میزد ولی الان خودش میگه نیا...
باور کن همین کاراشون زندگی ما رو جهنم کرده... ولی هیچ کاری نمیتونم بکنم... چون طرفم آدمهای عقده ای و بی فرهنگ و مشکلداری هستن، پر از کمبود... تمرکزم رو رو کارم گذاشتم. یک مدت به رابطه ام وقت دادم، درست نشدن و نشد، جدا میشم.....
شما اگه از محبت پر بودی توی خانواده شوهرت دنبال محبت نمیگشتی، اونم خانواده شوهری که میگی بد جنس هستن و دروغگو و دو رو .
میخوای رفتار بقیه را کنترل کنی و اونا را مجبور کنی مطابق میل شما رفتار کنن، همچین چیزی هرگز اتفاق نمیوفته ، دنبال اثبات کردن این هستی که شما خوبی و اونها بد هستن، اصلا فرص کنیم اونها بد و بدجنس و عقده ای و جنگلی و....هستن ، پس چرا اینقدر این آدم های بد برات مهمن ، چرا برات مهمه که این خانواده به قول خودت بیمار و از هم گسیخته که گفتی مفت هم نمی ارزن بیان به شما و بچه هات اهمیت بدن ؟
برام مهم بود وقتي ازدواج كردم ولي الان برام مهم نيست. فقط تاسف ميخورم به اين همه كينه و بدي كه در وجودشون هست. از اين هم كه بچه من عمه و عموهاش اين هستند تاسف ميخورم . فقط همين. اينجا اسم گروهش درد دل هست و منم مثل بقيه درد دل كردم كه كاشكي خانواده شوهرم ادم و درست و حسابي بودند.
شما هم چون خودت همين خصوصيت رو داري و از همه ادمها دور هستي و بهشون اهميت نميدي برات عادي هست كار اونها.من چون عاطفي هستم و تعريف خانواده و دوست داشتنم با شما فرق دازه اينجا درد دل كردم. اصلا هم هر روز زنگ بهشون نميزنم و 2 سالي هست كه بود و نبودشون برام مهم نيست. اينجا هم تاپيك ميزنم و بعد تاپيك ميفهمم كه ادمهاي ديگه هم هستند كه يك چنين خانواده شوهرم دارند يا كساني مثل شما هم تو دنيا وجود داره: اينجوري ارومتر ميشم و دنياي اطرافم رو بهتر ميشناسم. تو خانواده من خوشبختانه همه به هم احترام ميزارن حتي عروس خاله ها و دايي ها و .... همه تو خانواده من عضوي از خانواده هستند و بهشون نزديك هستيم. ببخشيد توضيح بيشتر بهت نميدم چون بحث دوست داشتن و عاطفه و خانواده رو خيلي دركي نداري ازش و ديگه بهتره بحث يا شما تموم بشه !
