21 سالمه البته هنوز نشدم فعلا تو بیستم و اینکه عقدم پدرم فوت شده داداش ندارم مامانم نمیزاره درام در میگه زشته حرف در میارن و ایجور حرفا اینم بگم کاری نکردم که شک کنن بهم و اینکه محمد «نامزدم» دوره و زیاد با هم بیرون نمیریم به مامانم میگم میخوام با دوستام برم محمد کاری ندارع میگه فعلا نرفتی خانه شوهرت تا بری من باید مراقبت باشم و نمیزارم بری چرا واقعا اگه کسی هست بگه به مامانم چی بگم دست از این افکارش بردارع خسته شدم تا حالا حتی یه کافه یا یه خرید تنها نزاشته برم هووووف
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
من مامان بابام به زور میگن برو بیرون. ولی از بیرون رفتن خوشم نمیاد
خدایاهر گاه دلم رفت تا محبت کسی را بگیرد تو او را خراب کردی ..خدایا به هر که وهرچه دل بستم تو دلم را شکستی..عشق هر کسی را در دل گرفتم تو قرار از من گرفتی.. 🖤
خدایاهر گاه دلم رفت تا محبت کسی را بگیرد تو او را خراب کردی ..خدایا به هر که وهرچه دل بستم تو دلم را شکستی..عشق هر کسی را در دل گرفتم تو قرار از من گرفتی.. 🖤