اخجون ترسناک😈
چندین سال قبل که بابابزرگم اینا تو روستا زندگی میکردن
عمه ام و شوهرش تو یه اتاق از خونه های بابابزرگم بودن
شبای تابستون مردا تو حیاط میخوابیدن شوهر عمه ام میگه یه شب بابابزرگم از خواب پاشده شروع کرده داد زدن که ولم کنید دست از سرم بردارید و دست و پا میزده
جنا اذیتش میکردن😬
میگه تا صبح از زیر پتو سرشو بیرون نیاورده😂