هیچکس دلش نمیخواهد حرف هام بشنوه اینجا مینویسمش میرم
از بچگی دلم میخواست زندگی مو تغییر بدم تنها راهی هم که جلوم بود درس خوندن بود گزینه دیگه ای نداشتم تو تموم روز های زندگیم که میگذشت دنبال هیچ استعداد یا علاقه ایم نرفتم حتی ورزش هم فقط تابستون ها اجازه شو داشتم و بعد از اون مامانم اجازه نمیداد و وقت فقط باید واسه درس خوندن صرف میشد دبستان زرنگ ترین دانش آموز کلاس بودم همون سال برادر مامانم تصادف کرد و یه مدت بستری بود و خونه ما کلا آشفته حال بود با هرسختی بود اون سال نمونه دولتی قبول شدم حتی خودمم باورم نمیشد وقتی رفتم اونجا سطح کلاس خیلی رفت بالاتر اولاش که نمره ام اومد پایین کلی گریه کردم بعدش کلی درس خوندم تا معدلم بیست بشه اون سال ها اونقدر فشار بهم وارد شد چند تا از تار مو هام سفید شدن و من در سن نوجوانی موی سفید داشتم بعضی از فامیل ها هم هردفعه این یادآوری میکردن که موهام سفیده و... اون سال ها هم گذشت تا اینکه کلاس نهم کرونا شد و درسم یکی دوماه افت کرد و اون قسمت هایی که نخونده بودم حذف شدن و بقیه اش واسه امتحانا بود و نمونه دولتی تیزهوشان قبول شدم
بعدش وارد دبیرستان شدم و چون درس ها مجازی بودن افت شدید تحصیلی پیدا کردم دیگه هیچ چیز یادنمیگرفتم معلم ها هم با چند تا کلیپ کارشون آنجا میدادن میرفتن منم که دیگه هیچی یادنمیگرفتم رفتم سمت ناامیدی و افسرده شدن دوسال همینطوری گذشت تا رسیدم سال آخر دبیرستان داخل این سه سال از بس تو خونه بودم هم افسرده شدم هم ۲۷ کیلو اضافه وزن پیدا کردم تموم بدنم پر از ترک پوستی شد انقدر بدنم داغون شده بود که فامیل هامون مدام مسخره ام میکردن و آنقدر تحقیرم میکردن که کل سال فقط بخاطر هیکلم گریه میکردم دیگه بدنم دوست نداشتم حالم ازش بهم میخورد
از اون طرف هم سال کنکورم بود و بشدت پایه ام ضعیف بود اون سال خیلی فشار بهم وارد شدم مدام حس میکردم یکی دست گذاشته رو گلوم و داره خفه ام میکنه وقتی کنکور دادم پرستاری آزاد آوردم منم که اصلا این رشته دوست نداشتم ولی چون دیگه توان موندن پشت کنکور نداشتم رفتم با این حال حالم اصلا خوب نبود و ترجیحا این بود از بقیه کناره بگیرم چند ماه پیش رفتم کنکور ریاضی دادم و میخواستم برم فرهنگیان میخواستم آموزش ابتدایی بخونم حداقل شغلم راحت تر باشه به اصرار پدر مادرم تو اولویت بندی دبیری ریاضی زدم جلو تر ولی خب من رشته دبیرستانم تجربی بود و دوسال هم فاصله گرفته بودم حالا هم وارد این رشته شدم و خیلی تحت فشارم
چون پایه شو ندارم
با اینکه از پرستاری خوشم نمیاد اما هنوز از مهلت انصراف مونده و میتونم برگردم اما پدر مادرم نمیذارن و میخواهن هرطور شده من فرهنگیان بمونم
انقدر ناامیدم نمیدونم باید چیکارکنم هر دوست درنهایت برام زجرآوره کاش میتونستم خودم نجات بدم