من خیلی ادم قانعی بودم یعنی اصلا تو فاز مقایسه نبودم .ولی چرا تو یه چیزی خیلی مقایسه میکردم اونم اینکه مثلا میدیدم یکی از دوستام یا نزدیکام ازدواج کرده باشه فک میکردم خوشبخت عالم شده چون تو خونه محدود بودم و مامانم خیلی محدودم کرده بودم عقده ای شده بودم .یه خواستگار خوب که اومد سریع جواب دادم ولی اصلا به معیار هام توجه نکردم .از روز بعد عقد من مقایسه هام شروع شد .خدایی شوهرمم خیلی واسم کم میزاشت نه اهل حرف زدن بود نه شیطونی کردن فقط ادم سالمی بود نه اهل دختربازی نه سیگار و واسه منی که دنیای هیجان بودم یه دفه همه چیززز سخت شد.الان 10 سال میگذره و من همچنان به این بیماری دچارم .حرف زدنش .راه رفتنش.لباس پوشیدنش همه چیزشو با دیگران مقایسه میکنم البته خودمم خیلی عالی نیستم ولی میدونم بیمارم و بعضی وقتا دلم میخواد مغزم منفجر بشه .نمیدونم چیکار کنم به خودم بیام.
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
دعوا و اینا که مطمئنن دارن و مثل ماهان اما مهمونی رفتناشون کلی لباس و کفش و... از طرفی انقد ...
چون پول دارن خواهرجان .ما هم اگه داشتیم میرفتیم همه اینکار ها رو میکردیم .موهای خوشرنگ و خوش حالت دندونای سفید بینی های عمل کرده لباس های شیک خوب معلومه شوهرشون دوسشون داره